مژده مواجی – آلمان
روی دکمۀ پرینت کلیک کردم و بلند شدم تا برگۀ چاپشده را از اتاق دستگاه کپی بیاورم. یکی از همکارانم آنجا بود. کاغذهای کپیشدهاش را از دستگاه برداشت و پرسید:
– از ایران چه خبر؟
جلسۀ کاریمان تمام شد. وسایلمان را جمع کردیم که به خانه برویم. همکار دیگرم با چهرهای نگران پرسید:
– از ایران چه خبر؟
به بازار هفتگی محله رفتم. آنجا دوستان آلمانی را دیدم، پرسیدند:
– از ایران چه خبر؟
در جلسهای ادبی شرکت کردم. قبل و بعد از آن، تعدادی از شرکتکنندگان پرسیدند:
– از ایران چه خبر؟
در سرتیتر رسانهها، در پیامهایی که با موبایل دریافت میکنم، در گفتوگوهای بین همکارانم در دفترشان،… همهجا نام «ایران» میوزد. نامی زنانه که رنگ خون گرفته. رنگ دردی عمیق از زخمهای بهجا مانده. توفانی بهوجود آمده که از لابهلای گیسوی کمند این نام میگذرد و میوزد؛ توفان مهسا. نامی دارد مانند اکثر نام زنانۀ توفانها. توفانی دیگر به او میپیوندد. توفان نیکا. و توفانهای دیگر… نامها بیشتر و بیشتر میشوند و خونینتر.
تمام وجودم دارد گریه میکند.
«نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم میگدازد»
~ هوشنگ ابتهاج
مراجعم با پلیور سرخابی و شلوار سیاهش روبرویم نشست. موهای صاف بلند قهوهایرنگش را از پشت بستهبود. کُرد سوری است که از شرایط فاجعهبار جنگ در کشورش به آلمان پناه آورده است. هفتۀ قبل که میخواستم رزومهاش را کامل کنم، از او پرسیدم که چند سرگرمیاش را نام ببرد تا در رزومه گنجانده شود. گفت: «قرآنخواندن سرگرمی اصلی من است.»
هنوز کوچینگ شغلی را شروع نکرده بودیم که گفت:
– این روزها از ایران زیاد اخبار میشنوم. زنهای معترض حجاب اجباری را نمیخواهند. شنیدهام اگر من هم بخواهم روزی به ایران بروم، باید روسری سر کنم. تعجب میکنم. در سوریه هیچوقت اینطور نبوده.
تلفن در هنگام کوچینگ زنگ زد. یکی از مشاورهای اجتماعی بود که منتظر تلفنش بودم. صحبتِ کاریمان که تمام شد، گفت:
– از ایران چه خبر؟ البته خبرهای خیزش در ایران را دنبال میکنم. اعتراضهای خونین خیابانی، دستگیریها و درگیریها. چقدر اعتراض ملتها برای مطرحکردن خواستهشان متفاوت است. مثلاً ما آلمانیها برخلاف فرانسویها کمتر اهل اعتراضهای خیابانی هستیم، اما متأسفانه با علاقه اعتراضهای بقیۀ کشورها را تماشا میکنیم.